A0:  ANITA
ANITA
سلام بهونه قشنگ من برای زندگی....
ارسال در تاريخ یک شنبه 17 مهر 1390برچسب:, توسط محمدرضاعالیقدر

 

یه خانوم خوشگل كنار بزرگراه سوار میكنی
...
ناگهان اون احساس مریضی میكنه و غش میكنه... شما
اونو به بیمارستان میرسونی
...

استرس زیادی داری
....
اما نهایتا توی بیمارستان به شما میگن كه حالش خوبه و شما دارین پدر میشین
!!...
شما میگین كه من كه پدر بچه نیستم.. اما اون زنه میگه چرا هستی
!!...
شما استرس رو بیشتر حس
...میكنی

بعد شما تقاضای تست دی ان ای میكنی و ثابت میشه كه شما پدر
...بچه نیستی
دكتر به شما میگه اصلا نگران نباشید چون این آزمایش نشون داده که اصولا شما از زمان تولدتون نابارور بودید
....
شما اكنون كاملا و بیشتر از همیشه استرس داری..!! با اینکه خلاص شدی
اما توی راه خونه،،، داری به سه تا
...بچه های خودت فكر میكنی

ارسال در تاريخ پنج شنبه 14 مهر 1390برچسب:, توسط محمدرضاعالیقدر

1- هميشه از نام خانوادگی شما استفاده می شود.

2- مدت زمان مكالمه ی تلفنی شما حداکثر سی ثانيه است .

3- برای يك مسافرت يك هفته ای تنها يك ساك كوچك دستی نياز داريد.

4- در تمام شيشه های مربا و ترشی را خودتان باز می كنيد.

5- دوستان شما توجهی به كاهش يا افزايش وزن شما ندارند.

6- جنسيت شما در موقع مصاحبه ی استخدام مطرح نيست.

 



ادامه مطلب...
ارسال در تاريخ چهار شنبه 13 مهر 1390برچسب:, توسط محمدرضاعالیقدر

1- هوی گوسفند چه خبرته؟!؟!
گوسفند در اصل به موجودی پشمالو و بی نزاکت گفته می شود که اندک زمانی است پایش را در شهر گزارده (همون دهاتی) ولی ما امروزه به رانندگانی که چراغ قرمز را رد می کنند، رانندگانی که به محض سبز شدن چراغ و جهت یادآوری خاطره حنابندان مادر بزرگشان بوق های ممتد می زنند، عابرانی که از وسط اتوبان رد می شوند و یا صف اتوبوس را رعایت نمی کنند، بازیکنان تیم ملی فوتبال وقتی موقعیتی را خراب می کنند و کسانی که موقع راه رفتن پای دیگران را لگد می کنند می گوییم: هوی گوسفند چه خبرته؟!؟!
 



ادامه مطلب...
ارسال در تاريخ چهار شنبه 13 مهر 1390برچسب:, توسط محمدرضاعالیقدر

یک روز پسری دوازده ساله که لاک پشت مرد ه ای را که ماشین از رویش رفته بود را با نخ می کشید وارد یکی از خانه های "فساد" اطراف آمستردام شد و گفت:
- من می خواهم با یکی از خانم ها س.ک.س داشته باشم. پول هم دارم و تا به مقصودم نرسم از اینجا نمی روم
گرداننده آنجا که همه "مامان" به او می گفتند و کاری با اخلاقیات و اینجور حرفها نداشت اندکی فکر کرد و گفت:
- باشه یکی از دخترها رو انتخاب کن

پسر پرسید: هیچکدامشان بیماری مسری که ندارند؟
"مامان" گفت: نه ندارند
پسر که خیلی زبل بود گفت:
- تحقیق کردم و شنیدم همه آنهایی که با لیزا میخوابند بعدش باید یک آمپول بزنند. من هم لیزا را میخواهم
اصرار پسرک و پول توی دستش باعث شد که "مامان" راضی بشه. در حالی که لاک پشت مرده را می کشید وارد اتاق لیزا شد . ده دقیقه بعد آمد بیرون و پول را به "مامان" داد و می خواست بیرون برود که "مامان" پرسید:
- چرا تو درست کسی را که بیماری مسری آمیزشی دارد را انتخاب کردی؟
پسرک با بی میلی جواب داد:
- امروز عصر پدر و مادرم میروند رستوران و یک خانمی که کارش نگهداری بچه هاست و بهش کلفت میگیم میاد خونه ما تا من تنها نباشم.. این خانم امشب هم مثل همیشه حتما با من خواهد خوابید و کارهای بد با من خواهد کرد. در نتیجه این بیماری آمیزشی به او هم سرایت خواهد کرد
بعدا که پدر و مادرم از رستوران برگشتند پدرم با ماشینش کلفت را به خونه اش میرسونه و طبق معمول تو راه ترتیب اونو خواهد داد و بیماری به پدرم سرایت خواهد کرد
وقتی برگشت آخر شب پدرم و مادرم با هم اختلاط خواهند کرد و در نتیجه مادرم هم مبتلا خواهد شد. فردایش که پستچی میاد طبق معمول مادرم و پستچیه قاطی همدیگر خواهند شد
هدفم مبتلا کردن این پستچی پست فطرت هست که با ماشینش روی لاک پشتم رفت و اونو کشت

ارسال در تاريخ دو شنبه 11 مهر 1390برچسب:, توسط محمدرضاعالیقدر

 

ستاد مبازه با فتنه پ نه پ


رفتم ساندویچی، میگم آقا یه هات داگ با سس مخصوص بدین. میگه میل می کنید؟ میگم: بله، دستتون درد نکنه
)گشت مبارزه با فتنه پـَ نه پـَ ، واحد سیار غذاخوری ها و رستوران ها(

به بابام گفتم سوئیچ ماشینو بده ...... گفت : می خوای بری جایی؟ ... گفتم : بله پدر عزیزم
)ستاد مبارزه با فتنه ی پَ نَ پَ - واحد فرزند صالح(

به دوستم گفتم برو بالا نردبون چراغ و ببند گفت بچرخونمش؟میگم اگه سختت میشه تو بگیرش من نردبون و میچرخونم

رفتم خونه سالمندان عیادت پدربزرگم,مسئول اونجا میپرسه:شمام اومدین عیادت؟میگم نه خونه سالمندان طلبیده اومدیم زیارت

رفتـــم بــه کنـــار دلــبرم با شــادی
گفتـا کـه چـه خوب یاد من افتــادی
گفتـم صـنما تــو عشق را استـادی
گفتا پـَـَـ نــه پـَـَــــ تو یاد من میدادی
گفتم پـَـَـ نــه پـَـَــــ و درد زهـــر مــاری


ادامه مطلب...
ارسال در تاريخ پنج شنبه 7 مهر 1390برچسب:, توسط محمدرضاعالیقدر






یه دوست پسر هم نداریم مجبورش کنیم اسم مارو رو بازوش خالکوبی کنه

یه دوست پسر هم نداریم با وضع فجیع برم بیرون همه بگن تو چرا این شکلی شدی بگم اونی که باید بپسنده پسندیده

یه دوست پسر هم نداریم قاصدک ببینیم بپریم روش بگیم وای ازش خبر آورده

یه دوست پسر هم نداریم از سربازی معاف باشه هر روز بهش بگیم سربازی واسه تو لازم بود خیلی لوس بار اومدی


ادامه مطلب...
ارسال در تاريخ پنج شنبه 7 مهر 1390برچسب:, توسط محمدرضاعالیقدر

صبحگاه:

فرمانده: پس این سربازه ها (بجای واژه سرباز برای خانمها باید بگوییم سربازه !)

کجان؟

معاون: قربان همه تا صبح بیدار بودن داشتن غیبت میکردن

ساعت 10 صبح همه بیدار میشوند...

سلام سارا جان

سلام نازنین، صبحت بخیر

عزیزم صبح قشنگ تو هم بخیر

سلام نرگس

سلام معصومه جان

ماندانا جون، وای از خواب بیدار میشی چه ناز میشی



...

 



ادامه مطلب...
ارسال در تاريخ پنج شنبه 7 مهر 1390برچسب:, توسط محمدرضاعالیقدر

وقتی یه مرد معتاد میشه : اگه زنش زن بود و به فکر زندگیش بود این بیچاره به این روز نمی افتاد، بدبختی اینا رو به این روز می کشه دیگه!! 25.gif
وقتی یه زن معتاد میشه: ای وای!!! خاک بر سرش ! بیچاره شوهرش دلش به چی خوشه ! چه جوری اینو تحمل میکنه؟؟ 31.gif
 



ادامه مطلب...
ارسال در تاريخ سه شنبه 15 شهريور 1390برچسب:, توسط محمدرضاعالیقدر

آقایان عزیز، آیا می خواهید بدانید چقدر همسرتون رو دوست دارید ؟ کافیست به سوالات زیر پاسخ بدهید :
شما بعنوان مرد خانواده ، چقدر عیالتان را دوست دارید؟!
الف- به اندازه تعداد سکههای مهریه اش
ب- به اندازه تعداد قطعات جهیزیه اش
ج- به اندازه تعداد صفر های جلوی مبلغ موجودی حساب بانکی اش
د- به اندازه تمام ستاره های آسمان در روز
2- چه عاملی سبب شد تا شما به خواستگاری عیالتان بروید؟!
الف- جوونی کردم
ب- سادگی کردم
ج- گول خوردم
د- من که نرفتم خواستگاری، اون اومد



ادامه مطلب...
ارسال در تاريخ یک شنبه 6 شهريور 1390برچسب:, توسط محمدرضاعالیقدر

0 cache01last1502272127