ANITA
سلام بهونه قشنگ من برای زندگی....

چرا وقتی همه چی داره خوب پیش میره یهو یه بغض و یه خاطره تلخ همه چی رو بهم میریزه؟
چرا شبا که وقت استراحت و ارامشه بی خوابی میزنه به سرت؟؟
چرا این روزا تا یادی نکنی ازت یادی نمیکنن؟؟
چرا یکی با ماشین مدل بالا تو خیابونای شهر پز میده یکی لنگ کرایه ست واسه رسیدن سر کلاس
درسش؟
چرا غروب جمعه ها دلت میگیره و هیچی ارومت نمیکنه؟
چرا درد و رنج دیگران به چشممون نمیادو فکر میکنیم خودمون درد کلیم؟
چرا فقط تو غم و تنهاییامون یاد خدا می افتیم؟
چرا این روزا بدیه جواب خوبیات؟
چرا اونی که عاشقشی عاشق یکی دیگست و اونی که عاشقته عاشقش نیستی؟
چرا همه فکر میکنن خوب و شادی ولی تو دلت غلغله یه درده؟
چرا یه دختر با جورابای انچنانی ساق پاش واسه پسرا عشوه میاد ویه دختربچه8 ساله واسه گذران
خودشوخونواده ش باید سر چهار راه جوراب بفروشه؟
چرا وقتی میخوای واسش بنویسی جز یه بغض اشک الود هیچی واسش نداری؟
چرا دیگه واسه خاطراطمون البوم عکس نداریم؟
اره تک تک لحظه های من پر شده از این چرا و چرا ها..

ارسال در تاريخ شنبه 18 بهمن 1393برچسب:, توسط محمدرضاعالیقدر

هیشکے ام نیس بهمون بگہ : تو دلــــــم ول ولہ س ، واسہ خواستنت!

بابام اومده پشت در حموم می گه اونجایی ؟
احتمال داده شاید از کف حموم تونل زده باشم به خیابون اصلی و فرار کرده باشم !

رابطه ی سالم رابطه ای است که دعوا هم توش باشه ،
اگر نباشه یعنی یکی داره زیادی کوتاه میاد .......................

وقـتــی یهویی دلش هواتــو کرد ...

یـهویی سراغتو گرفتـــ

یهـویی زنگ زد گفتــ دلمــ تنگـــ شده ...

بـدون دلش پیشتــــ گـیــره ...

همیشه یادمون باشه
از اومدن یکی توی زندگیمون....
ذوق مرگ نشیم
تا وقتی که تنهامون گذاشت و رفـــت
دق مـرگ نـشیم...!

چه تلخه …!
خـــــــــودت مجبور بشی بزاری بری
اما دلت باهات نیاد ...

راستش رو بخواهی ...

ﻣﯽ ﺩوﻧﻢ !!
ﺣﺴﺶ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ , با یکی دیگه ﻫﺴﺘﯽ ...
ﺑﺎﺵ !
ﺣﺴﺎﺩﺕ ﻧﻤﯽ ﮐﻨﻢ ﺍﺻﻼ ...

ﻓﻠﺴﻔﻪ ﯼ ﺭﻓﺘﻨﺖ ﻫﻤﯿﻦ ﺑﻮﺩ !
ﺍﺻﻼ ... ﻓﻠﺴﻔﻪ ﯼ ﻋﺸﻖ ﻫﻤﯿنه !
ﺑﻪ ﺑﺎﻭﺭ ﻣﻦ ...
ﻋﺸﻖ ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﻣﯽ ﮐﻨه ...

ﯾﮑﯽ ﺭو ﺑﺮﺍﯼ ﻣوﻧﺪﻥ ...
ﻭ ﯾﮑﯽ ﺭو ﺑﺮﺍﯼ ﺭﻓﺘﻦ !

ﻋﺸﻖ ﯾﻌﻨﯽ ...
ﻧﺪﺍﺷﺘﻦ ...
ﻧﺒﻮﺩﻥ ...

ﻧﺨﻮﺍﺳﺘﻦ ...
ﻭ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻣﯿﺎﻥ ﺳﻬﻢ ﻣﻦ ﻣﺎﻧﺪﻥ ﻭ ﺩﺭﺩ ﮐﺸﯿﺪﻥ ﺷﺪ

ﻭ ﺳﻬﻢ ﺗﻮ...
ﺑﯽ ﺧﯿﺎﻝ ﺷﺪﻥ ﻭ ﺭﻓﺘﻦ!

ارسال در تاريخ شنبه 18 بهمن 1393برچسب:, توسط محمدرضاعالیقدر

به سلامتی عشق که تلخیش شیرین بود و شیرینیش تلخ.

به سلامتی خانواده که داشتنش یه بدبختیه و نداشتنش یکی دیگه.

به سلامتی پوتین که عزت رو به کشورش برگردوند.

به سلامتی انقلاب که تهش به میدون آزادی میرسه.

به سلامتی دین که داشتنش از نداشتنش بهتره.

به سلامتی دوست که دوسش دارم.

به سلامتی خدا که این همه آدم داد زدن و صداش در نیومد.

آهای اونایی که یکی دوستون داره : به جهنم !
ما رو همه دوس دارن...........

ارسال در تاريخ شنبه 18 بهمن 1393برچسب:, توسط محمدرضاعالیقدر

سخت است درک کردن

دخــــ ـــــتری که غــ ـــم هایـــــ ـش را

خودش میـــ ــداند و دلش ...

که همه تنـــ ـــــ ـــــها لبــــخـــندهایش را میبینند ؛

که حســــ ــــــ ـــــرت میـــــخورند

بـــخاطر شاد بودنــــ ــــ ـــش ...

بخاطر خنده هایـــــــ ــــــــ ــــش ...

... و هیــــــ ـــــــــ ــــــچکس

جز خودش نمیــ ـــداند چقدر تنهاســ ـــــت ...

که چقدر میـــــــــ ـــــــ ـــــترسد ...

از باخـــــــــ ــــــــتن ...

از یــــــ ـــــــــ ــــــخ زدن احساس و قلبــــــ ـــــــ ــــش ...

از زندگــــــ ـــــــــــ ــــــی ...

ارسال در تاريخ شنبه 18 بهمن 1393برچسب:, توسط محمدرضاعالیقدر

ﻫﺮ ﻭﻗﺖ ﺩﺧﺘﺮﯼ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺩﺭﻭﻏﻬﺎﺕ ﻓﺮﯾﺐ ﺩﺍﺩﯼ
ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺑﮕﯽ
ﭼﻘﺪﺭ ﺍﺣﻤﻖ ﺑﻮﺩ
ﺯﻳﺮ ﻟﺐ ﺑﻪ ﺧﻮﺩﺕ ﺑﮕﻮ
ﭼﻘﺪﺭ ﻣﻦ ﺁﺷﻐﺎﻟﻢ!!!

ارسال در تاريخ شنبه 18 بهمن 1393برچسب:, توسط محمدرضاعالیقدر

هنوز هستند پسرانی که بوی مردانگی می دهند
در دستانشان عزت یک مرد ، یک مرد واقعی لمس می شود.
می شود به آنها تکیه کرد.

اهل ناموس بازی نیستند!
می شود روی حرف و قول هایشان حساب کرد ...

هنوز هم هستند دخترانی كه تنشان بوی محبت خالص می دهد
... ... بكرند
نابند
لمس نشده اند
هنوز هم هستند ! نادرند ! كمیاب اند ! پاك اند !
هنوز آدم هایی از جنس فرشته پیدا می شود... هستند !
نادرند ! كمیاب اند !
اما هستند !..

ارسال در تاريخ شنبه 18 بهمن 1393برچسب:, توسط محمدرضاعالیقدر

                                                                                 داستان رویدادی که در سال 1892در دانشگاه استنفورد اتّفاق افتاد:

دانشجویی 18 ساله در تلاش بود تا شهریه اش را تأمین کند.  
یتیم بود و نمی دانست به کجا روی آورد و نزد چه کسی دست دراز کند. 
ناگهان اندیشه ای به ذهنش خطور کرد.  
او و دوستش تصمیم گرفتند کنسرت موسیقی در محوّطۀ دانشگاه ترتیب دهند تا پول تحصیلات خود را فراهم آورند.
آنها نزد پیانیست بزرگ، ایگناسی پادرفسکی رفتند.  
مدیر برنامه اش مبلغ دو هزار دلار برای تضمین اجرای برنامه مطالبه کرد. 
معامله صورت گرفت و دو پسر مزبور شروع به فعالیت کردند تا کنسرت را به موفّقیت نزدیک نمایند.  
روز بزرگ فرا رسید، امّا متأسّفانه آنها نتوانسته بودند به اندازۀ کافی بلیط بفروشند. 
کلّ مبلغی که توانستند جمع آوری نمایند 1600 دلار بود. 
آنها نومید نزد پادرفسکی رفتند و تنگنای خود را با او در میان گذاشتند.  
کلّ 1600 دلار جمع آوری شده را با چکی به مبلغ 400 دلار به او دادند 
با این وعده که در موعد مقرّر مبلغ مزبور را تأمین کنند.
پادرفسکی گفت: 
"خیر؛ این قابل قبول نیست." 
                                                                                                                     ادامه مطلب را بخوانید


ادامه مطلب...
ارسال در تاريخ سه شنبه 14 بهمن 1393برچسب:, توسط محمدرضاعالیقدر
ﻭﻗﺘﯽ ﮐﺴﯽ ﺣﺎﻟﺶ ﺑﺪﻩ ، ﺑﻬﺶ ﭼﯽ ﺑﮕﯿﻢ؟
ﻭﻗﺘﯽ ﮐﺴﯽ ﺣﺎﻟﺶ ﺑﺪﻩ ﺑﻬﺶ ﻧﮕﯿﺪ
ﺍﯼ ﺑﺎﺑﺎ ﺍﯾﻨﻢ ﻣﯽ ﮔﺬﺭﻩ ،
ﻧﮕﯿﺪ ﺩﺭﺳﺖ ﻣﯽ ﺷﻪ،
ﻧﺨﻮﺍﻫﯿﺪ ﺑﺎ ﺟﻮﮎ ﻫﺎﯼ ﻣﺴﺨﺮﻩ ﺑﺨﻨﺪﻭﻧﯿﺪﺵ
ﻧﻤﯽ ﺧﻮﺍﺩ ﺑﺨﻨﺪﻩ . ﺧﻨﺪﻩ ﺍﺵ ﻧﻤﯿﺎﺩ ﻏﺼﻪ ﺩﺍﺭﻩ. 
ﺑﺮﺍﺵ ﺍﺯ ﻓﻠﺴﻔﻪ ﯼ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺣﺮﻑ ﻧﺰﻧﯿﻦ .
ﺍﺯ ﺍﻧﺮﮊﯼ ﻣﺜﺒﺖ ﻭ ﻣﺜﺒﺖ ﺑﺎﺵ ﻭ ﺑﻪ ﭼﯿﺰﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺩﺍﺭﯼ ﻓﮑﺮﮐﻦ ﺣﺮﻑ ﻧﺰﻧﯿﺪ .
ﻭﻗﺘﯽ ﮐﺴﯽ ﻧﺎﺭﺍﺣﺘﻪ ﺍﺻﻼ ﺍﯾﻦ ﺷﻤﺎ ﻧﯿﺴﺘﯿﻦ ﮐﻪ ﺑﺎﯾﺪ ﺣﺮﻑ ﺑﺰﻧﯿﻦ .
ﺷﻤﺎ ﺩﺭ ﺣﻘﯿﻘﺖ ﺑﺎﯾﺪ ﺣﺮﻑ ﻧﺰﻧﯿﺪ. ﺑﺎﯾﺪ ﺩﺳﺘﺶ ﺭﻭ ﺑﮕﯿﺮﯾﺪ.ﺑﻐﻠﺶ ﮐﻨﯿﺪ .
ﺗﻮ ﭼﺸﻢ ﻫﺎﺵ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﻨﯿﺪ . ﺑﺮﺍﺵ ﭼﺎﯾﯽ ﺑﺮﯾﺰﯾﺪ .
ﺑﺮﺍﺵ ﯾﮏ ﭼﯿﺰﯼ ﮐﻪ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻩ ﺑﺮﯾﺰﯾﺪ ﯾﺎ ﺑﭙﺰﯾﺪ . ﺑﺬﺍﺭﯾﺪ ﺟﻠﻮﺵ . ﺑﻌﺪ ﺣﺮﻑ ﻧﺰﻧﯿﺪ .
ﺑﺬﺍﺭﯾﺪ ﺍﻭﻥ ﺣﺮﻑ ﺑﺰﻧﻪ ﻭ ﺷﻤﺎ ﮔﻮﺵ ﮐﻨﯿﺪ .
ﻫﯽ ﻓﮑﺮ ﻧﮑﻨﯿﺪ ﺑﺎﯾﺪ ﻧﻈﺮﯾﻪ ﺻﺎﺩﺭ ﮐﻨﯿﺪ ﻭ ﻧﺼﯿﺤﺖ ﮐﻨﯿﺪ .
ﻓﮑﺮ ﻧﮑﻨﯿﺪ ﺍﮔﻪ ﺣﺮﻑ ﻧﺰﻧﯿﺪ ﺧﯿﻠﯽ ﺍﺗﻔﺎﻕ ﺑﺪﯼ ﻣﯽ ﺍﻓﺘﻪ.
ﺷﻤﺎ ﺟﺎﯼ ﺍﻭﻥ ﺁﺩﻡ ﻧﯿﺴﺘﯿﺪ .
ﺷﻤﺎ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺍﻭﻥ ﺁﺩﻡ ﺭﻭ ﺍﺯ ﻭﻗﺘﯽ ﺑﻪ ﺩﻧﯿﺎ ﺍﻭﻣﺪﻩ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻧﮑﺮﺩﯾﺪ .
ﺩﺳﺘﺶ ﺭﻭ ﺑﮕﯿﺮﯾﺪ . ﺑﻐﻠﺶ ﮐﻨﯿﺪ. ﺳﮑﻮﺕ ﮐﻨﯿﺪ.
ﺍﮔﻪ ﺩﻟﺶ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﺧﻮﺩﺵ ﺣﺮﻑ ﻣﯽ ﺯﻧﻪ....
این بزرگترین کمکه...
ارسال در تاريخ دو شنبه 13 بهمن 1393برچسب:, توسط محمدرضاعالیقدر

0