ادامه مطلب...
ب بابام میگم
من دو هفتس مریضم حداقل برو دوتاقرص برام بگیر
گفتش من اگه حال داشتم برم داروخونه ک الان تو اینجا نبودی
.
.
.
ناموسا تو عمرم اینطوری قانع نشده بودم
ادامه مطلب...
دوستان عزیزم،
تصمیم داشتم یه عصر آخر هفته همتونو دعوت کنم کافی شاپ ،
بعد باخودم گفتم به یه چیزی دعوتتون کنم که براتون یه سودی داشته باشه،
شام و کافی شاپ که فقط چاقتون میکنه
وبرا سلامتیتون ضرر داره،
پس تصمیم گرفتم شما را به ایمان و تقوا و دوری از گناه دعوت میکنم،
پس اتقوا الله
ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺑﺎﺧﻮﺩﻡ ﻓﮑﺮ میکنم آﻧﺠﻠﯿﻨﺎ ﺟﻮﻟﯽ ﻭ ﺑﺮﺩ ﭘﯿﺖ
ﮐﻪ ﺷﺶ تا ﺑﭽﻪ ﺭﻭ ﺍﺯ ﻣﻠﯿﺘﻬﺎﯼ ﻣﺨﺘﻠﻒ ﺑﻪ ﻓﺮﺯﻧﺪﯼ ﻗﺒﻮﻝ ﮐﺮﺩﻥ
ﻭ ﺑﺎ ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﺍﻣﮑﺎﻧﺎﺕ ﺑﺰﺭﮒ میکنن،
ﺑﺎ ﺍﻭﻥ ﺣﺎﺟﯽ ﺑﺎﺯﺍﺭﯼ ﮐﻪ ﭘﻮﻧﺰﺩﻩ ﺩﻓﻌﻪ ﺭﻓﺘﻪ ﻣﮑﻪ
ﺍﻣﺎ “ﺍﺯ ﺣﺎﻝ ﻫﻤﺴﺎﯾﻪﺍﺵ ﻫﻢ ﺧﺒﺮ ﻧﺪﺍﺭﻩ” پ
یش ﺧﺪﺍ ﭼﻪ ﺟﺎﻳﮕﺎهی ﺩﺍﺭﻧﺪ، “ﻧﻪ ﻧﺰﺩ ﺑﻨﺪﮔﺎﻥ ﺧﺪﺍ” !!!
ﺍﯾﻨﺠﺎﺳﺖ ﮐﻪ ﺍﻳﻦ ﺣﺮﻑ ﺑﻪ ﺫﻫﻨﻢ ﻣﻴﺎﺩ
دو رفیق میرن به روستا،
یکی شروع میکنه به خریدن الاغ روستاییان به قیمت صد تومان،
ARIA درصد مردم الاغشون را می فروشند
هفته بعد دوباره به روستا میره و قیمت الاغ را صد و سی تومان اعلام میکنه،
این دفعه هم سی درصد مردم الاغهاشون را می فروشند
هفته بعد خریدار قیمت الاغ را ۲۰۰ تومان اعلام میکنه،
و چهل درصد مردم میفروشند
خریدار موقع رفتن میگه قیمت الاغ همینطور داره میره بالا،
هفته دیگه هم میام،
مردم برای فروش هفته بعد به تکاپو می افتند
و در صدد خرید الاغ به امید فروش به قیمت بیشتر تلاش میکنند.
اما با کمبود الاغ مواجه میشند چرا که بیش از نود درصد الاغها فروخته شده بود.
در این حال رفیق دومی وارد ماجرا میشود
و یک سوم الاغهای خریداری شده توسط رفیق اولی را
به قیمت ۲۵۰ تومان به خود روستاییان میفروشد
و آنها نیز با کمال میل میخرند
و فردای آنروز یک سوم دیگر را به قیمت ۳۰۰ تومان
و روز دیگر یک سوم بقیه را به قیمت ۳۵۰ تومان،
نتیجه اینکه مردم نگون بخت روستا الاغهای خودشان را به چندین برابر قیمت خریده بودند
و غافل از اینکه در هفته بعد نه خریداری خواهد بود و نه سودی !!
پدیده ای بود این داستان ها