بعد از خبر دروغی درباره ممنوع التصویر شدن جیگر کلاه قرمزی به این فکر افتادیم یک لیست کامل از تمام افرادی که تا به امروز ممنوع تصویر شدن یا خبر هایی در این باره در مورد انها بود تهیه و در اختیار شما عزیزان قرار دهیم . این فهرست بلند بالا که در این صفحه می بینید، اسامی آدم هایی است که خواسته و ناخواسته مدتی دیده نشدند ، شنیده و نشدند و کلا کنج عزلت گزیدند ! حالا که مدت ها از آن روزگار میگذرد ، راحت تر می شود درباره آن همه شایعه نوشت و از دور بهشان نگاه انداخت.
محمود شهریاری
سرنوشت : باز می گردد
این مجری خوش خنده و پرسپولیسی بعضی وقت ها کنترل زبان سرخش را از دست می دهد و طاقت مسوولان امر را طاق می نماید. شهریاری همیشه متهم به افراط در شادی هم بوده. او در دهه ۷۰ به گفته خودش به علت دشمنی برنامه ریزی شده عده ای بدخواه، مدتی را دور از تلویزیون سپری کرد. این روزها هم او را در تلویزیون نمی بینیم.
داستان محرومیت
بار اول به دلیل انتشار فیلمی از حضور وی در مراسم عروسی برادرش مدتی از دیدن چهره خندان شهریاری محروم بودیم. در مورد بار چندم (!) اما گفته می شود سوال خارج از عرف شهریاری از امیر جعفری ( در مورد اینکه همسر جعفری شبیه چه میوه ای است ) باعث شده تا محمودخان مدتی را به مرخصی و استراحت بگذارند. هر چند خود شهریاری کم تجربگی مدیر فعلی شبکه پنج را علت این خانه نشینی می داند.
ادامه مطلب...
مکالمه من با فک و فامیلامون پشت تلفنفک و فامیلمون: سلام خوبی؟
من: مرسی شما خوبی؟
+ مرسی منم خوبم،تو چطوری؟
-هی منم بدم نیستم،ی نفسی میره میاد،دیگه چه خبر؟
+ منم خوبم،تو خوبی؟
- آره منم خوبم،راستی خانواده خوبن؟
+ فدای تو،سلام می رسونن،مامان بابا خوبن؟
-آره اوناهم خوبن درگیر کار و بارن،اصله حالت چطوره؟
+هی بدک نیستم،تو چی کارا می کنی؟
- منم خوبم،دیگه می گذرونیم،چه خبرا از خودت؟
+مرسی،تو چیکارا می کنی؟
-منم خوبم فدای تو،کاری نداری؟
+نه قربونت برم خیلی خوشحال شدم
-منم همینطور،خدافظ
+منم خوبم خدافظ
آیا تا به حال توجه کردید :
..
!شانزده آذر به انقلاب ختم میشود!
انقلاب به آزادی میرسد!
جمهوری اسلامی و آزادی گرچه دریک امتدادند، هرگز به هم نمی رسند !
... جمهوری اسلامی قبل از رسیدن به م آزادی تمام میشود . (تا رودکی)
ملت با رسیدن به جمهوری اسلامی تمام می شود!
سفارت انگلیس در جمهوری اسلامی است!
سفارت روسیه هم از جمهوری اسلامی زیاد دور نیست!
...
از انقلاب مستقیم به آزادی می رسید و اگر بخواهید به جمهوری اسلامی بروید باید از آزادی دور شوید!
دانشگاه و پارک دانشجو درست در انقلاب اند!
پاسداران همان سلطنت آباد سابق است، همان سمت و سو و جهت و همان شیب را دارد!
خ نبرد به پیروزی می رسد!
ابتدای پیروزی م شهداست!
انگار كه یکی با مهارتی خاص این اسامی را انتخاب کرذه
نمیــــدونـــم چـــرا هنــوز یــاد تـو مے افتم
ڪہ با هر قطـــره ے اشــڪــت منم مثـــل تـو آشفتم
نمیدونم چرا منــــم مثل تو بیــــتابم
شبایے ڪہ توبیــــدارے به یاد تو نمیـــخوابم
اونقدر گفتن ڪہ آزادیـــن به مــــرگ ســاده تن دادیـــن
شاید از جــــرم دیـــروزه ڪہ بہ این روز افتادیـــن
منم همـــرنگ تو میشم سراغ عشـــقو میگیـــرم
ڪہ با هر قطره ے خونـــت منم مثل تو میـــمیـــرم
پاے حـــرف تو میــــمونم ڪہ امیــــد رو بہ من دادے
منم همـــراه تو میشم بہ عشـــق صبح آزادے
میان مشغله ها گم شدم
ولی . . .
دلم برای هوایت همیشه بیکار است !

روز دختر مبارک.. امیدوارم مثل حنا با مسولیت..مثه کزت صبور.. مثه ممول مهربون.. مثه جودی شاد و سر زنده و مثل سیندرلا خوشبخت باشی
ادامه مطلب...
اعتصاب زن ها
سه تا زن انگلیسی، فرانسوی و ایرانی با هم قرار میگذارن که اعتصاب کنن و دیگه کارهای خونه رو انجام ندهند تا شوهراشون ادب بشن و ...
بعد از یک هفته نتیجه کار رو به هم اعلام کردن.
زن فرانسوی گفت :
به شوهرم گفتم که من دیگه خسته شده ام، بنابر این نه نظافت منزل، نه آشپزی، نه اتو و نه… خلاصه از این جور کارها دیگه بریده ام. خودت یه فکری بکن، من که دیگه نیستم!
روز اول خبری نشد، روز بعدش هم همین طور. روز سوم اوضاع عوض شد، شوهرم صبحانه را درست کرده بود و آورد در رختخواب. من هم هنوز خواب بودم، وقتی بیدار شدم رفته بود.
زن انگلیسی گفت :
من هم مثل زن فرانسوی همون ها را گفتم و رفتم کنار. روز اول و دوم خبری نشد ولی روز سوم دیدم شوهرم لیست خرید رو کاملا تهیه کرده بود، خونه رو تمیز کرد و گفت کاری نداری عزیزم؟ منو بوسید و رفت.
زن ایرانی گفت :
من هم مثل شما همون حرف ها رو به شوهرم گفتم. روز اول چیزی ندیدم، روز دوم هم چیزی ندیدم. روز سوم هم چیزی ندیدم... شکر خدا روز چهارم یه کمی تونستم با چشم چپم ببینم!
غم ما تیرگی آینه نیست
نه بخاریست که بر پیکره پنجره ها می رقصد
نه مه آلود هواییست که در اول صبح
نفس راحت ازو سخت شود
تاری دید !!! مگر فاجعه است ؟
که بترسیم ازان
غم ما قصه چشمان قشنگی است که در حسرت نان خوابش برد