ANITA
سلام بهونه قشنگ من برای زندگی....

 

  • اصفهانیه
    میره مکانیکی، به تعمیرکار می گه: ? قطره روغن تو موتور، ? لیوان آب تو
    رادیات، ? لیتر بنزین تو باک بریز. تعمیرکاره می گه: لاستیکتم کم بادس! می
    خوای توش بگوزم؟



     

  • یک
    روز یک اصفهانی به پسرش میگه بابا برو در خونه همسایه و اره انها رو بگیر
    پسر میره و میاد میگه بابا نداد بابا میگه محترمانه بگو پسر میره و
    محترمانه میگه و بعد میاد میگه بابا نداد بابا باز میگه این دفعه برو
    خواهش کن پسر میره و بعد میاد میگه بابا نداد گفت به تو بگم که ما اره
    نداریم و بعد بابا میگه که عجب مردم خسیسی نمیخواد برو اره خودمونو از تو
    انباری ور دار بیار



ادامه مطلب...
ارسال در تاريخ پنج شنبه 16 شهريور 1391برچسب:, توسط محمدرضاعالیقدر

 

عربه با دو تا خیار در دست میره توی یک بقالی، میگه:حاج آقا خیارشور داری؟ بقاله میگه: بله. عربه میگه: پس ولک بی زحمت این دوتا رو هم بشور


  • یه بار تو آبادان مسابقه تقلید صدای داریوش برگزار میشه، داریوش میاد چهارم میشه


    عربه میره توالت، تا میاد بشینه یهو یک آروغ اساسی میزنهپا میشه، میگه: باز برعکس نشستم


    آبادانیه میخواسته یک رفیق جدیدشو به باقی رفقا معرفی کنه، رو به رفقاش میکنه، میگه: بچه‌ها… قاسم. بعد رو به قاسم میکنه، میگه: قاسم جانبچه‌ها


     یه بار از یه عرب می پرسن : اگه همه دنیا رو بهت بدن چکار میکنی ؟ میگه : میفروشم . میرم کویت!!!


     یه
    باربه یه آبادانی و اصفهانی وتهرانی می گن که کی ماهی بزرگ گرفته.اصفهانی
    میگه من ماهی5 متری گرفتم. تهرانی میگه6متری.آبادانی میگه3متری.بهش
    میگن اینکه از همه کوچیکه.میگه:ولک چشاش اینقدره……

     

  •   یک دفعه به یه آبادانی می گن با مخابرات جمله بساز آبادانی گفت مخا برات برقصم

    از یه دختر عرب می پرسند: 4 تا پستاندار نام ببر میگه خواهرم، مادرم ،زن برادرم، خودمم دارم در میارم

    عربه
    تو ماه رمضان می‏ره در خونه رفیقش می‏بینه که رفیقش یک زن لخت رو گذاشته
    تو یخ، می‏گه ولک چرا این طوری کردی؟ می‏گی گذاشتم برای بعد از ماه رمضان
    خراب نشه

  • به یه عربی بمب میدن میگن بزار یه جای شلوغ؟عربه می بره می زاره تو عروسی پسر عموش!

  • از یه آبادانی می پرسندجمعیت آبادان چندنفره؟میگه ولله بادهاتهای اطرافش 70-80میلیونی میشه


    عربه می خواسته شیر داغ بخورد زیر پای گاوه آتیش روشن میکند


    آبادانیه
    میاد تهران سوار اتوبوس میشه، بلیط اتوبوسرانی آبادان رو میده دست راننده.
    یارو میگه: داداش این بلیط مال اینجا نیست. آبادانیه میگه: ولک روشو خوب
    توجه نکردی، نوشته آبادان و حومه


    عربه بچش تو اتوبوس به دنیا میاد اسمشو میذاره عبدالواحد


    سه
    تا آبادانی داشتن برای هم خالی می‌بستند. اولی می‌گه: من مثل حضرت علی
    هستم. با یه دست در خیبرو از جا می‌کنم. دومی می‌گه: این که چیزی نیست. من
    مثل حضرت عباسم. با یه ضربه شمشیر 1000 نفر رو می‌کشم. سومی چیزی نمی‌گه و
    زل می زنه به دریا و ساکت می‌شینه. دوستاش میگن: کا، چرا چیزی نمی‌گی؟
    میگه: تا حالا دیدی حضرت مهدی حرف بزنه؟


    به عربه می گن: رنگ مورد علاقه ات چیه ؟ میگه : قهوه ای نوک پستونی


    عربه
    میره حرم امام رضا دعا میکنه یا امام رضا یه تویوتا بهم بده چهار پنج بار
    این حرفو تکرار کرد لره هم از اون طرف می گفت یا امام رضا یه هزارتومانی
    بهم بده چندین بار تکرار کرد عربه عصبانی میشه مگه ولک این هزارتومان بگیر
    بزار حواسش به ما باشه


    یارو میره تو یک قهوه‌خونه، به قهوه‌چی میگه: داش حال میکنی یک جک عربی بگم؟! قهوه‌چیه میگه: ببین ولک، من خودم عربم، این یارو هم که کنار دستت نشسته هم عربه، درضمن قهرمان کشتیه. اونی که رو میز سمت چپ نشسته هم عربه، درضمن معمولا با خودش دو تا قمه داره. حالا هنوز میخوای جک عربی تعریف کنی؟! یارو میگه: نه والله، حوصله ندارم سه بار توضیح بدم چی شد


    یه آبادانی به مغازه میرود و میگوید بلوز داری مغازه دارمیگه نه میگه شلوار داری میگه نه آبادانی باتعجب میگه پس چرا روشیشه نوشته کا لباس داریم


    از عربه نوار مغزی می گیرند، می بینند بیست دقیقه اولش خالیه


    یه عرب زنش دوقلو گیرش میاد میره حسابداری میگه آقا چند میشه میگه100000 تومان میگه کمتر حساب کن تا دوتاشون ببرم


    یه بار از یه عرب می پرسن : اگه همه دنیا رو بهت بدن چکار میکنی ؟ میگه : میفروشم . میرم کویت!!!


    از آبادانی یه می پرسن: (قدس سره) یعنی چه؟آبادانی یه بعد از کلی فکر کردن می گه : یه چیزی توی مایه ی دمت گرم

    آبادانیه می خواسته بره خواستگاری، دیرش شده بوده حواسش پرت می شه شلوارش رو پشت و رو می پوشه و با عجله می دوه تو خیابون، یهو یک ماشین میاد می زنه درازش میکنه وسط خیابون. رانندهه میاد بالا سرش، می گه: طوریت که نشده؟ آبادانیه یک نگاه به سر تا پاش می کنه، چشمش می افته به شلوارش، می گه: چی چیو طوری نشده، ولک زدی حسابی پی چوندی
ارسال در تاريخ پنج شنبه 16 شهريور 1391برچسب:, توسط محمدرضاعالیقدر

 

یه روز از یک معتاد سوال میکن که امام اولت کی هست میگه بابا من اژ کجا بدونم بهش میگن همون که شمشیر داشت خوب میجنگید ..

معتاده میگه ژوروهست؟؟؟؟؟؟


  • یه معتاده هی داد میزد تاکشی تاکشی، بالاخره یک تاکسی ده متر جلوتر وای میسه، معتاده میگه: لا مششب، اونجا که مقصدم بود!




  • به معتادی گفتند با 5و 6و 7و 8جمله بساز. گفت : چلا پنجه می کشی؟ چلا شیشه می شکنی؟ چلا هف نمی زنی ؟ چلا هشتی ناراحت؟




  • معتاده به دختره متلک میگه: چشاش بیشت لباش بیشت تیپش ییشت  . دختره برگشت و گفت : گم شو اشغال  . معتاد گفت: انژباط شفر



  • به معتاده می گن فرق تو با یه ورزشکار چیه؟

    میگه هیچی اونا تکنیکی کار می کنن ما پیکنیکی

     * معتادی که در حال کشیدن سیگار بود، می‌گوید: یه ژمین لرژه هم نمیاد که خاکشتر شیگارم بیفته!

ارسال در تاريخ پنج شنبه 16 شهريور 1391برچسب:, توسط محمدرضاعالیقدر

 

امام جمعه رشت میگه مردم انتخابات خیلی مهمه نباید مثل مسائل ناموسی به راحتی از کنارش رد بشید


 


  • رشتی ها به چراغ خواب میگن شاهد ماجرا


     


ادامه مطلب...
ارسال در تاريخ پنج شنبه 16 شهريور 1391برچسب:, توسط محمدرضاعالیقدر

 

.

لره
تصمیم میگیره عملیات تروریستی بر ضد آمریکا انجام بده ، خودشو با کایت
میزنه به کاخ سفید .............. آمار که میگیرن میبینن 100 نفر کشته شدن
.............. که99نفر از خنده و 1 نفر هم خود یارو


 

لره
تصمیم میگیره عملیات تروریستی بر ضد آمریکا انجام بده ، خودشو با کایت
میزنه به کاخ سفید .............. آمار که میگیرن میبینن 100 نفر کشته شدن
.............. که99نفر از خنده و 1 نفر هم خود یارو



ادامه مطلب...
ارسال در تاريخ پنج شنبه 16 شهريور 1391برچسب:, توسط محمدرضاعالیقدر

دیگــر قـــاصـدک هــا
بـه دست مـــا نمیرسنــد! چـــون شــرم دارنــد
پِیغــــام چنــد نفــــر را
بـِــه یـــک مقصـــد بِبــــرنـــد


ارسال در تاريخ پنج شنبه 16 شهريور 1391برچسب:, توسط محمدرضاعالیقدر

صبر كن سهراب !
گفته بودى قايقى خواهى ساخت ...
قايقت جا دارد ؟
من هم از همه ي اهل زمين دل گيرم ...

ارسال در تاريخ پنج شنبه 16 شهريور 1391برچسب:, توسط محمدرضاعالیقدر

خدا: بنده ي من نماز شب بخوان و آن يازده رکعت است.
بنده: خدايا !خسته ام!نمي توانم.
خدا: بنده ي من، دو رکعت نماز شفع و يک رکعت نماز وتر بخوان.
بنده: خدايا !خسته ام برايم مشکل است نيمه شب بيدار شوم.
خدا: بنده ي من قبل از خواب اين سه رکعت را بخوان
بنده: خدايا سه رکعت زياد است
خدا: بنده ي من فقط يک رکعت نماز وتر بخوان
بنده: خدايا !امروز خيلي خسته ام!آيا راه ديگري ندارد؟
خدا: بنده ي من قبل از خواب وضو بگير و رو به آسمان کن و بگو يا الله
بنده: خدايا!من در رختخواب هستم اگر بلند شوم خواب از سرم مي پرد!
خدا: بنده ي من همانجا که دراز کشيده اي تيمم کن و بگو يا الله
بنده: خدايا هوا سرد است!نمي توانم دستانم را از زير پتو در بياورم
خدا: بنده ي من در دلت بگو يا الله ما نماز شب برايت حساب مي کنيم
بنده اعتنايي نمي کند و مي خوابد
خدا:ملائکه ي من! ببينيد من آنقدر ساده گرفته ام اما او خوابيده است چيزي به اذان صبح نمانده، او را بيدار کنيد دلم برايش تنگ شده است امشب با من حرف نزده
ملائکه: خداوندا! دوباره او را بيدار کرديم ،اما باز خوابيد
خدا: ملائکه ي من در گوشش بگوييد پروردگارت منتظر توست
ملائکه: پروردگارا! باز هم بيدار نمي شود!
خدا: اذان صبح را مي گويند هنگام طلوع آفتاب است اي بنده ي من بيدار شو نماز صبحت قضا مي شود خورشيد از مشرق سر بر مي آورد
ملائکه:خداوندا نمي خواهي با او قهر کني؟
خدا: او جز من کسي را ندارد...شايد توبه کرد...
بنده ی من تو به هنگامی که به نماز می ایستی من آنچنان گوش فرا میدهم که انگار همین یک بنده را دارم و تو چنان غافلی که گویا صد ها خدا داری.

ارسال در تاريخ پنج شنبه 16 شهريور 1391برچسب:, توسط محمدرضاعالیقدر

0