ANITA
سلام بهونه قشنگ من برای زندگی....

داستان هندی

ارسال در تاريخ شنبه 13 اسفند 1390برچسب:, توسط محمدرضاعالیقدر
ارسال در تاريخ شنبه 13 اسفند 1390برچسب:, توسط محمدرضاعالیقدر

 معمولا در ایام عید مردم اقدام به خرید میوه به مقدار زیاد می کنند و حتی میوه 13 روز عید را خریداری می کنند اما رعایت نکات لازم برای نگهداری آنها ضروری است.

 یکی از مشکلاتی که معمولا مردم در شب عید با آن مواجه اند خرید زیاد میوه و تغییر رنگ پیدا کردن برخی میوه‌ها مثل موز با گذر زمان، پلاسیده شدن یا لیز شدن پوست آنها یا رسیدن بیش از حد و کپک زدن‌شان به ویژه در مرکبات است . برای پیشگیری از این موضوع چند راهکار ساده به شما پیشنهاد می‌کنیم اما قبل از آن از شما می‌خواهیم تا حد ممکن میوه را به مقدار کم و تازه‌تر خریداری کنید.



ادامه مطلب...
ارسال در تاريخ پنج شنبه 11 اسفند 1390برچسب:, توسط محمدرضاعالیقدر

دوستان عزیز توجه بفرمایین وقتی فین میکنین وسط دستمال رو نگاه نکنین کمتر گزارش شده که کسی مروارید فین کرده باشه !
ما که با پسر شجاع و میتیکامان بزرگ شدیم حالو روزمون اینه وای به حال بچه هایی با عمو پورنگ و خاله شادونه بزرگ میشن !

زن غضنفربه شوهرش میگه بروجبهه هرکس میره کولرمیدنغضنفرمیره شهید میشه شب میاد خواب زنش میگه خیالت راحت شد ! خنک شدی !!!
به حیف نون میگن خاطره از کودکی داری ؟ میگه آره : تا شش سالگی فکر می کردم اسمم دست نزنه ! تازه یه داداش کوچکتر داشتم اسمش بتمرگ بود !
طبق آخرین نظر سنجی ها یکی از مهیج ترین تفریحاتِ آقایون تماشای پارکِ دوبل بانوان است !
یک اختراع نام ببرید برای جبران اشتباهات بشر: محضر طلاق!

غضنفر از آموزشگاه رانندگي بر مي گشته ازش مي پرسن چطور بود؟ فضا خيلي معنوي بود هرطرف كه مي پبچيدم مربي مي گفت يا ابولفضل!
 

جاسم میره یخ بخره پول کم میاره به یخ دست میزنه میگه از این سردتر نداری؟

پسر غضنفر رتبه اول کنکور رو میاره بهش می گن : چه کار کردی ؟ می گه : روزی 25 ساعت درس می خوندم ! می گن : مگه می شه ؟ می گه : آره ، صبح یک ساعت زود تر بیدار می شدم !

 غضنفر میگن نامزدی مثل چی میمونه میگه مثل اینه كه بابات برات دوچرخه بخره نذاره سوار شی

ارسال در تاريخ چهار شنبه 10 اسفند 1390برچسب:, توسط محمدرضاعالیقدر
ارسال در تاريخ چهار شنبه 10 اسفند 1390برچسب:, توسط محمدرضاعالیقدر

این سرباز آمریکایی برای جنگ به عراق رفته بود و پس ازبازگشت از جنگ با معشوقه اش ازدواج کرد . نکته جالبش کجاست ؟ ببینید !!




ادامه مطلب...
ارسال در تاريخ چهار شنبه 10 اسفند 1390برچسب:, توسط محمدرضاعالیقدر

 

از استاد دینی پرسیدند عشق چیست؟ گفت:حرام است .

از استاد هندسه پرسیدند عشق چیست؟ گفت:نقطه ای که حول نقطه ی قلب جوان میگردد .

از استاد تاریخ پرسیدن عشق چیست؟ گفت:سقوط سلسله ی قلب جوان .

از استاد زبان پرسیدند عشق چیست؟ گفت:همپای love است .

از استاد ادبیات پرسیدند عشق چیست؟ گفت : محبت الهی است .

از استاد علوم پرسیدند عشق چیست؟ گفت : عشق تنها عنصری هست که بدون اکسیژن می سوزد .

از استاد ریاضی پرسیدند عشق چیست؟ گفت : عشق تنها عددی هست که هرگز تنها نیست .

از استاد فیزیک پرسیدند عشق چیست؟ گفت :عشق تنها آدم ربائی هست که قلب را به سوی خود می کشد .

از استاد انشا پرسیدند عشق چیست؟ گفت :عشق تنها موضوعی است که می توان توصیفش کرد .

از استاد قرآن پرسیدند عشق چیست؟ گفت :عشق تنها آیه ای است که در هیچ سوره ای وجود ندارد .

از استاد ورزش پرسیدند عشق چیست؟ گفت :عشق تنها توپی هست که هرگز اوت نمی شود .

از استاد زبان فارسی پرسیدند عشق چیست؟ گفت :عشق تنها کلمه ای هست که ماضی و مضارع ندارد .

از استاد زیست پرسیدند عشق چیست؟ گفت :عشق تنها میکروبی هست که از راه چشم وارد می شود .

از استاد شیمی پرسیدند عشق چیست؟ گفت :عشق تنها اسیدی هست که درون قلب اثر می گذارد.
ا
ز خودم پرسیدم عشق چیست؟گفتم …………………….

عشق یعنی انتظار

ارسال در تاريخ سه شنبه 9 اسفند 1390برچسب:, توسط محمدرضاعالیقدر

 

باید فراموشت کنم /چندیست تمرین می کنم / من می توانم ! می شود ! / آرام تلقین می کنم /حالم ، نه ، اصلا خوب نیست ....تا بعد، بهتر می شود .... / فکری برای این دلِ آرام غمگین می کنم /من می پذیرم رفته ای / و بر نمی گردی همین ! / خود را برای درک این ، صد بار تحسین می کنم / کم کم ز یادم می روی / این روزگار و رسم اوست ! / این جمله را با تلخی اش ، صد بار تضمین میکنم.

 

روي تخته سنگي نوشته شده بود: اگر جواني عاشق شد چه کند؟ من هم زير آن نوشتم: بايد صبر کند. براي بار دوم که از آنجا گذر کردم زير نوشته ي من کسي نوشته بود: اگر صبر نداشته باشد چه کند؟ من هم با بي حوصلگي نوشتم: بميرد بهتر است. براي بار سوم که از آنجا عبور مي کردم. انتظار داشتم زير نوشته من نوشته اي باشد. اما زير تخته سنگ جواني را مرده يافتم...

 

 

آدمی دو قلب دارد قلبی که از بودن آن با خبر است و قلبی که از حظورش بی خبر.
قلبی که از آن با خبر است همان قلبی ست که در سینه می تپد
همان که گاهی می شکند
گاهی می گیرد و گاهی می سوزد
گاهی سنگ می شود و سخت و سیاه
و گاهی هم از دست می رود
...

با این دل است که عاشق می شویم
با این دل است که دعا می کنیم
با همین دل است که نفرین می کنیم
و گاهی وقت ها هم کینه می ورزیم
...


اما قلب دیگری هم هست.قلبی که از بودنش بی خبریم
.
این قلب اما در سینه جا نمی شود
و به جای اینکه بتپد.....می وزد و می بارد و می گردد و می تابد
این قلب نه می شکند نه میسوزد و نه می گیرد
سیاه و سنگ هم نمی شود
از دست هم نمی رود


زلال است و جاری
مثل رود و نسیم
و آنقدر سبک است که هیچ وقت هیچ جا نمی ماند
بالا می رود و بالا می رود و بین زمین و ملکوت می رقصد

این همان قلب است که وقتی تو نفرین می کنی او دعا می کند
وقتی تو بد می گویی و بیزاری او عشق می ورزد
وقتی تو می رنجی او می بخشد...

این قلب کار خودش را می کند
نه به احساست کاری دارد نه به تعلقت
نه به آنچه می گویی نه به آنچه می خواهی


و آدمها به خاطر همین دوست داشتنی اند
به خاطر قلب دیگرشان
به خاطر قلبی که از بودنش بی خبرند

ارسال در تاريخ سه شنبه 9 اسفند 1390برچسب:, توسط محمدرضاعالیقدر

0