ANITA
سلام بهونه قشنگ من برای زندگی....

 

http://radsms.com/image/image_post/dastan/rooze-madar.jpg

مامان و بابا داشتند تلویزیون تماشا می کردند که مامان گفت:”من خسته ام و دیگه دیروقته، می رم که بخوابم” مامان بلند شد،به آشپزخانه رفت و مشغول تهیه ساندویچ های ناهارفردا شد،سپس ظرف ها را شست،برای شام فردا از فریزر گوشت بیرون آورد،قفسه ها را مرتب کرد، شکرپاش را پرکرد،ظرف ها را خشک کردو در کابینت قرار دادوکتری را برای صبحانه فردا ازآب پرکرد.بعدهمه لباس های کثیف رادرماشین لباسشویی ریخت،پیراهنی را اتوکردودکمه لباسی را دوخت.



ادامه مطلب...
ارسال در تاريخ یک شنبه 1 اسفند 1389برچسب:, توسط محمدرضاعالیقدر

 

جوانی گمنام عاشق دختر پادشاهی شد. رنج این عشق او را بیچاره کرده بود و راهی برای رسیدن به معشوق نمی یافت. مردی زیرک از ندیمان پادشاه که دلباختگی او را دید و جوانی ساده و خوش قلبش یافت، به او گفت پادشاه ، اهل معرفت است، اگر احساس کند که تو بنده ای از بندگان خدا هستی ، خودش به سراغ تو خواهد.



ادامه مطلب...
ارسال در تاريخ یک شنبه 1 اسفند 1389برچسب:, توسط محمدرضاعالیقدر

 

دختر جوانی چند روز قبل از عروسی آبله سختی گرفت و بستری شد.

نامزد وی به عیادتش رفت و در میان صحبتهایش از درد چشم خود نالید.

بیماری زن شدت گرفت و آبله تمام صورتش را پوشاند.

مرد جوان عصا زنان به عیادت نامزدش می رفت و از درد چشم می نالید.

موعد عروسی فرا رسید.



ادامه مطلب...
ارسال در تاريخ یک شنبه 1 اسفند 1389برچسب:, توسط محمدرضاعالیقدر

 

ساختمان کتابخانه انگلستان قدیمی است و تعمیر آن نیز فایده ای ندارد . قرار بر این شد کتابخانه جدیدی ساخته شود . اما وقتی ساخت بنا به پایان رسید ؛ کارمندان کتابخانه برای انتقال میلیون ها جلد کتاب دچار مشکلات دیگر شدند .
یک شرکت انتقال اثاثیه از دفتر کتاخانه خواست که برای این کار سه میلیون و پانصد هزار پوند بپردازد تا این کار را انجام خواهد داد. اما به دلیل فقدان سرمایه کافی ،این درخواست از سوی کتابخانه رد شد . فصل بارانی شدن فرا رسید، اگر کتابها بزودی منتقل نمی شد ، خسارات سنگین فرهنگی و مادی متوجه انگلیس می گردید . رییس کتابخانه بیشتر نگران شد و بیمار گردید



ادامه مطلب...
ارسال در تاريخ یک شنبه 1 اسفند 1389برچسب:, توسط محمدرضاعالیقدر

 

زن وشوهری بیش از ۶۰ سال با یکدیگر زندگی مشترک داشتند. آنها همه چیز را به طور مساوی بین خود تقسیم کرده بودند. در مورد همه چیز با هم صحبت می کردند و هیچ چیز را از یکدیگر مخفی نمیکردند مگر یک چیز:یک جعبه کفش در بالای کمد پیرزن بود که از شوهرش خواسته بود هرگز آن را باز نکند و در مورد آن هم چیزی نپرسد.در همه ی این سالها پیرمرد آن را نادیده گرفته بود و در مورد جعبه فکر نمی کرد. اما بالاخره یکروز پیرزن به بستر بیماری افتاد و پزشکان از او قطع امید کردند.



ادامه مطلب...
ارسال در تاريخ یک شنبه 1 اسفند 1389برچسب:, توسط محمدرضاعالیقدر

 

خواستگاري جالب

مادر داماد : ببخشين ، كبريت دارين؟
 

مادر عروس : كبريت ؟! كبريت براي چي!؟ 

مادر داماد : والا پسرم مي خواست سيگار بكشه ... 



ادامه مطلب...
ارسال در تاريخ پنج شنبه 28 بهمن 1389برچسب:, توسط محمدرضاعالیقدر

 

توسط جراحان در یک پدیده نادر یک تومور انسان نما از شکم پسر جوانی در بیمارستان شهید باهنر کرمان خارج شد.

یکی از دستیاران پزشک جراحی کننده این جوان روز یکشنبه در گفت و گوی اختصاصی با ایرنا گفت: جوان ۲۲ ساله ای که وجود توده شکمی از شش ماهگی در تاریخچه بیماری او بوده به دلیل علامت دار نبودن این توده ، خانواده وی تاکنون اقدام به درمان این جوان نکرده بودند.

تومور انسان نما در شکم جوان کرمانی



ادامه مطلب...
ارسال در تاريخ پنج شنبه 28 بهمن 1389برچسب:, توسط محمدرضاعالیقدر

 

خالق این اثر در مسابقه استعدادهای ون گوگی که در ایتالیا برگزار گردید برنده یک میلیون دلار شد.

در صورتی که متوجه منظور طراح این اثر نشدید کمی با دقت به این تصویر نگاه کنید!

.

تبلیغات خلاقانه

ارسال در تاريخ پنج شنبه 28 بهمن 1389برچسب:, توسط محمدرضاعالیقدر

0